یـه روزی بــود مــردانی کـه مـاسک از روی
صــورت خـودشـــون بـرمــیداشــتـن
مــیذاشتـن روی صــورت رفــقاشــون
روزهای جـنگ، خطـر بمـباران شیـمیایی و گاز خردل و اعصاب
بسـیار خــطرناک تــر از ویــروس های امــروزی بــود.
قـصه زیـبای ایــثار در عـملیات و جبــهه ها
زمـانیکه رزمندگـان جـوانـتر، ماسـک ضـد حمـلات شیمیایی خود را
بـا اصـرار بـه همرزمانشان مـیدادنــد را نـمیتوان بـا هیـچ جمله ای توصیف کرد ...
امـروز امـا زالــوصفـتان دره
پــــــــــــــــــــــــــــــــدر
دیگه رفتــی ز غمــم خبــــر نــداری
عاشــــق نگاهـــتو تنــــها میـذاری
بی تو خنده هام شــده گـریـه و زاری
دل و هم سـوزونـــدی و هـــم بیقراری
بحــر دیـدهء تـو قبله گــاه مـن بود
کـــوه قامــت تــو تکیه گاه مـن بود
رفتــی و بــاران غــم نگاهم آلـــود
خـونه آکنـــده ز نالـــه آه مـن بود
پـدر اسـم و رسـم تو در قلـب خســـته
همـه انســانیــت تـو نقـــش بســـته
بی تــو قلـب من از این دنیا شکســته
در بهـ
درباره این سایت